دختری عاشق گیلان



*نمیگم  عاشقی بده نمیگم رسیدن به معشوق بده آره عاشق شو شاد باش زندگی کن ولی بعد از چهارسال یاد عشق قدیمیت نیفت مردی که حالا پدر یه دختر چند ماهه اس دیگه عشق تو نیست باید یه همسر و پدر دوست داشتنی باشه نه یه خیانتکار عاشق 

+همه این حرفارو بهش گفتم 

_میگه فلانی من میخوامش تمام

*اینم عاقب کاری که میترسیدم انجام بده همون دوستی که چند پست قبل تر گفتم از حالش و از اینکه خیلی بد غافل شدم ازش


انگاری خودش نبود نه نبود اون دختر شیطون نبود اون دختر مغرور نبود من فقط میدونم وقتی بهم میگه حالم بیشتر از همیشه خرابه و حالا باید چیکار کنم یعنی هیچ انتخابی براش نمونده هیچ

 کی اینقد ازش غافل شدم چرا اون روزا کنارش نبودم  چرا دستشو ول کردم و هزارتا چرا دیگه


شاید یک هفته بود که از بابام میخواستم بریم یه جایی که 30 کیلومتر از جاده رفسنجان سیرجان باید بری و بعد 50 کیلومتر خاکی بریم درست یک ساعت بعد از اینکه بابام قبول کرد و من داشتم کیفمو جمع میکردم رعد و برق و بارون شدیدی شروع شد و با این حال اون 50 کیلومتر جاده خاکی رو تو این هوا نمیشه رفت هواشناسی رو نگاه کردم تا فردا شب هوا همینجوریه یک ساعت بارون میباره یک ساعت نمیباره با این احوالات من چه جوری دیگه امیدوار باشم که آدم خوش شانسیم؟!


برای اولین بار برگشتم خونه و کلید باهام نبود تماس گرفتم داداش در و باز کن من برگشتم. گفت اومدم بازار بشین پشت در تا من برسم چند دقیقه پشت در جلوی چشم همسایه منتظر بودم که یهو از داخل خونه در و باز کرد و اینگونه بود که این دختر کینه ای می شود


نمیدونم قراره چند روز این خونه فقط من باشم و خودش و بابا ولی من حالم از این خلوت سه نفره به هم میخوره

چه یک نفر تو این خونه باشه چه صد نفر وقتی مامان نباشه حالم از همه چی به هم میخوره

کاش وقتایی برمیگشت احساساتمو بدون ذره ای خودخواهی بهش میگفتم همینجا قول میدم ب خودم که ایندفعه مثل دفعه های قبل نباشه.


روی یکی از کاستام صدای دوستی رو ضبط کرده بودم که خیلی برام مهم بود امروز که خواستم گوش بدم به اون صدا از واکمن فقط صدای روشن بودنش پخش میشد فکر کردم خراب شده واسه اطمینان بقیه کاستارو امتحان کردم بقیه رو میخوند ولی این یکی که برام مهم بود نه چرا یه وقتایی یه اتفاقایی درست وقتی نباید بیفته میفته اونم برای کسی یا چیزی که با ارزش تره بین همه ی انتخابا چرا این یکی؟


راننده تاکسی از پسرش میگفت که امسال کلاس ششم رو تموم کرده و از حالا نگران آینده اشه میگفت چند وقته میخوام براش لب تاپ بخرم ولی از وسعم خارجه فردا که بزرگ شد چه جوری براش خونه بخرم سراغ چه شغلی  بفرستمش؟ میگفت بچم باهوشه خیلی هم باهوشه ولی تحصیل حمایت مالی میخواد که من ندارم پولشو

چی داشتم بهش بگم جز اینکه خداروشکر کنید تنش سالمه ولی قلبم با درد فریاد میزد حق تو نیست پدر ایرانی حق تو نیست اینجوری شرمنده پسرت باشی تویی که روی نفت خوابیدی ولی گرسنه ای ، باید یکی باشه که عدالت رو برقرار کنه و تورو به حقت برسونه من منتظر ظهور اون ناجی میمونم فقط یکم دیگه صبر کن یکم


تا حالا پیش نیومده اینجا بهم توهین شه ولی برای اطمینان بگم به هر دلیلی اگه قصد توهین داشتید قبلش اینجارو برای همیشه ترک کنید سعی میکنم به حرف مردم توجه نکنم ولی بازم تو دنیای واقعی اگه پیش بیاد ناراحتم میکنه زیاد، توهین مجازیشو هم تجربه نکردم امیدوارم پیش نیاد.

نظرات خونده میشه ولی تأیید نمیشه

ممنون از دوستانی که برام آدرسشونو میذارن.

ولی شمایی که آدرس و نشونی از خودت نمیذاری من کجا باید جواب بدم؟؟


ازش پرسیدم دیوونه ای بعد از این همه سختی که کشیدی میگی میخوام انصراف بدم؟ 

گفت سه هفته پیش برای اولین بار یه مریض زیر دستم جنازه شد هنوز بهش فکر میکنم تنم یخ میکنه

هیچی نگفتم فقط یاد اون سالی افتادم که هنوز دبیرستانی بود و میخواست انتخاب رشته کنه یاد همون روزایی که مامان با بابا دعوا میکرد که اجازه بده لااقل این یکی بچت بره دنبال علاقش و بابا اصرار پشت اصرار فقط تجربی ولاغیر

میدونم اجازه انصراف نداره بهش فکر میکنه ولی مگه خودش خواست این رشته رو بخونه که خودش هم بخواد انصراف بده اجبار قشنگی نبود علاقش و روحیش گرافیک میخواست

یاد خودم افتادم که میخواستم معمار بشم ولی نذاشت

همیشه تو گوشمون خوند خدا استعداد داده تو به مردم خدمت کنی نه اینکه برا من هنرمند و معمار بشی ولی چه جوری خدمت کنیم وقتی دلمون پی  راهیه که دیگه رویا شده


چرا سختتونه سرتون به کار خودتون باشه؟

به زمین و زمان گیر دادنم شد زندگی؟ 

هرکسی با هر سبک زندگی محترمه

 اصلا این بحث احترام و ارزش و اینا به کنار خب ، به من و به تو چه که یکی با فلان سن و عقاید و هدف کجای دنیا داره زندگی میکنه.

 وقتی یه فرهنگسازی بشه و آدما یاد بگیرن به جای سرک تو زندگی دیگران بشینن زندگی خودشون و بسازن شاید دنیا جای قشنگ تری میشد.

ببخشید اصلاح میکنم حرفمو ایران جای قشنگ تری میشد.

تامااام


اخیرا داداش اومد مرخصی و قبل از اومدن مامان رفت  مامان برگشت خونه روز بعدش خواهر بزرگه هم اومد مرخصی


وقتی مامان دوباره میخواست بره خواهر بزرگه هم مرخصی دو روزش تموم شد رفت.

 من موندم و بابا یک روز بعدش اون یکی خواهر اومده فرجه و دو هفته ای مهمونه 

حالا خبر دار شدم چند روزی بابا باید بره فلان شهر تو این گیر و دار بگیر و ببند و برو بیا پایه ثابت این خونه منم همینقد ساکت همین گوشه اتاق مثل عقرب کوانتومی که بعد زمان و ماکسه کرده روی هشت و بیست دقیقه صبح.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Zach سلام تکنولوژی! وبلاگ دانش آموزی تورهای خارجی و داخلی نامی گشت کنگره شهدای مسجد فاطمیه اصفهان Michael اشعار عارفانه و انقلابی از شعرای معاصر سانتافه asdasdasda پگاه آهنگ